آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

آریان جون

پسرک تمیزه

دیروز(چهارشنبه) منو آریان همراه بابام رفتیم تهران دنبال مامانم که از شیمی درمانی برمی گشت. تو راه امامزاده هاشم ایستادیم تا آریان رو ببرم دستشویی اما هرکار می کردم می گفت ایف میده و نمیومد داخل دستشویی.تا بالاخره یه دستشویی رو که خشک بود رفتم داخلش با کلی منت کشی گفتم مامانی این ایف نمیده بیا تو.اگه ایف میداد برو و جیش نکن. به هیچ وجه دستشویی که بو بده داخلش نمیره  یا حاضر نمیشه بیرون دستشویی جیش کنه و حتما باید آب بزنمش. امشب عروسی دختردایی بابا امید بود.پسر خوشکلم کلی رقصید اما دوربین رو نبرده بودم عکس نگرفتم.  میرفت وسط یکمی میرقصید بعد از هرکی که نزدیکش بود میپرسید: مامانم کووووو؟؟؟ میومد پیشم می نشست منو میبوسید و باز ...
27 ارديبهشت 1392

امان از دست ویروس

هرچی می کشم از این ویروس می کشم.بابایی فلش یه بنده خدایی رو داد بهم براش تام و جری بریزم. منم بی حواس همینطوری زدمش به سیستمم که خونه خرابم کرد.ویروس .exe در تمام سیستمم به من دهن کجی کرد و دیگه هیچ برنامه اجرایی باز نمیشه    در حال حاضر نیازمند انتی ویروش آپدیت میباشم تا بعد از تعویض ویندوز اول ویروس کشی کنم بعد برنامه نصب کنم. کسی اگه اطلاعات بیشتری داره یا میتونه بهم کمکی کنه لطف کنه بگه. راستی عکس و فیلم های آریان هم از بین میره؟؟؟؟؟؟؟؟    خلاصه جونم براتون بگه که الان با لپ تاب بابایی اومدم خدمتتون که اعصاب نمیذاره برام چون رو کیبوردش فارسیش کامل نیست هی اشتب می نویسم و پاک می کنم. ویروس بعدی که از ...
23 ارديبهشت 1392

مهمونی دیشب

دیشب شام مهمون داشتیم.عمو ابوالفضل و عمو حسین(پسردایی های بابا امید) با دخترای نازشون.تارا  و خواهر خوشکلش دریاجونم که اولین بار بود اومد خونمون و حسنی جونم. آریان یه مدتی خیلی روابطش با بچه ها بهتر شده بود اما دیشب دوباره شروع کرد به اذیت کردنشون و چند بار حسنی رو زد.یه مدتی بود که دیگه اصلا نمیزد ولی باز شروع کرده . البته دیروز از صبح ساعت 8 که بیدار شد بعدازظهر هم نخوابیده بود و تمام بعدازظهر داشت تو حیاط آب بازی میکرد.بعدشم حموم و خیلی خسته بود.شاید بیشتر برا خستگیش بود که بهانه می گرفت و اذیت میکرد.   * دیشب تو اتاقمون خیلی پشه بود و آریان هی بیدار میشد و گریه میکرد و میگفت: مگس میره تو گوشم. *گل مامانی وق...
17 ارديبهشت 1392

جمعه سراسر انرژی

امروز صبح حدود ساعت ده بابایی منو آریان رو رسوند پارک.آریان کلی بازی کرد.یهو دیدم آریان به یجا خیره شده و هرچی صداش می کنم جواب نمیده.رد نگاهشو دنبال کردم دیدم محو تماشای یه بچه ست که داره بستنی می خوره.از اونجا پیاده رفتیم تا به سوپری برسیم و بستنی بخریم که نزدیکیای یه پارک دیگه بود و بستنی شو تو یه پارک دیگه خورد.البته نصفش رو بقیه ش رو انداخت.بس که برای بازی کردن عجله داشت.کلی هم اونجا بازی کرد.بعد پیاده راه افتادیم تو یه مسیری که کلی فواره و  آب داره  تا به جایی که همیشه تاکسی می گیریم رسیدیم.آریان گفت: تاکسی نگیریم. گفتم: پیاده بریم؟؟؟ گفت: آره خسته شدی؟           &...
13 ارديبهشت 1392

31 ماهه من

امروز 9 ام اردیبشت 92 پسر کم 31 ماهه شد. امروز 11 اردیهشت: مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است... روز مادر رو به همه ی مامانای خوب و مهربون تبریک میگم و برای همه مامانای عزیز آرزوی سلامتی می کنم. مادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی! اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا با لبخند میاد و میگه: با من قهری با غذا که قهر نیستی . . .   و بریم ادامه مطلب روز معلم رو به همه معلم های خوب و دلسوز و بازم به مامان عزیزتر از جونم تبریک میگم. بی انصافیست تو را...
11 ارديبهشت 1392

قرمزته

پسرکم این روزها عجیب عاشق رنگ قرمز شده.تو لیوان آبیش آب نمی خوره و میگه: اینو دوس ندارم.برام قرمز بخر و بنده هم در اسرع وقت یه لیوان قرمز خریدم. اسکوتری که روز عید از مادرشوهرم عیدی گرفت و آبی بود رو همچنان باهاش بازی می کنه اما غر میزنه که اینو دوس ندارم قرمز بخر ولی بنده حاضر نیستم فقط به خاطر رنگش از جان گذشتگی کنم و یکی دیگه بخرم. ادامه این قرمزی ها به جایی رسید که بعد از اینکه دمپایی قرمز پاشنه دار دخترخالشو پوشید و  موقع برگشت به هیچ قیمتی حاضر نمی شد که از پاش دربیاره و به زور درش اوردم از نور تا بابلسر پسرم گریه و مویه کرد که دمپایی قرمز می خوام و من هم قول دادم که براش بخرم.اما یه دمپایی قرمز داره و آریان همچنان دلوا...
7 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد